مدافعین حرم

مدافعین حرم

خاطرات و یاد داشتهای یک مدافع حرم
مدافعین حرم

مدافعین حرم

خاطرات و یاد داشتهای یک مدافع حرم

لبخند حاجی

ع-ت

جلسه ای با سردار سرافراز اسلام شهید علیرضا توسلی(ابوحامد) داشتم که بیش از یک ساعت به درازا کشید. بدون اغراق بگویم چیزی که در این جلسه از ابوحامد در ذهنم نقش بست شخصیتی از یک انسان شریف و مومنی بود که تواضع و عظمت و نجابت را به همراه تیزهوشی و ذکاوت بسیار، همزمان در خود جمع کرده بود. کوه هم در مقابل این سردار سرخم می کرد و به بزرگ منشی آن اعتراف می نمود اما در عین حال این بزرگ مرد بی ادعا بود و بی نشان!

شهید علیرضا توسلی(ابوحامد)

 بعد از جلسه یکی از دوستان از من پرسید ابوحامد رو چطور دیدی؟ فوری گفتم این "آقا" شهید می شود! شهادت کمترین اجر و مزد ابوحامد است!

ابوحامد نه تنها فرمانده بچه های فاطمیون بود بلکه برای آنها حکم پدری مهربان را داشت. بسیار از بچه ها شنیده بودم که در مقابل سختی های جنگ و کمبود امکانات خم به ابرو نمی آوردند و به نحو احسن ماموریت خود را انجام می دادند و می گفتند همینکه حاجی برایمان "یک لبخند" بزند کافی است. نمونه اش " بلال" است از شیر بچه های فاطمیون که می گفت:«وقتی حاجی می یاد و من هم کارم رو درست انجام می دم همینکه سری به نشانه تایید تکان می ده این برای من بسه و همه خستگی هام رو از تنم بیرون می کنه» عین همین حرف رو بچه های دیگه هم می زدند از "معلم" گرفته تا "دانیال" از "سیدحکیم" تا "بشیر" از "مسافر" تا "نجیب" از "ابورقیه" تا "شعیب" و...همه و همه می گفتند حاجی بر قلب ها حکومت می کنه. بخاطر همین هم بود وقتی خبر شهادت حاجی رو شنیدند هیچ کدام از بچه ها نمی خواستند خبر را باور کنند همه حیرت زده بهم نگاه می کردند و سوگمندانه اشک می ریختند تیپ فاطمیون نه یک فرمانده که پدر از دست داده بود! از یاد نمی برم در ایران که بودم می خواستم با شهید یک تماس تلفنی برقرار کنم اما چون بحبوحه عملیات بود گفتم نکند مزاحمتی ایجاد شود ناچار استخاره ای از قرآن گرفتم و تا نگاهم به اولین آیه سوره افتاد خشکم زد! آیه مخصوص منتظران شهادت بود!

 

مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا

در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.

دوسه روز بعد این دانیال بود که زنگ زد و گفت حاجی ما هم به شقایق ها پیوست!

نبرد در سه جبهه متفاوت / جنگی که در حکم تفریح است!

ع-ت

دیروز معرکه ای در منزل داشتیم بیا و ببین! در خانه نشسته بودم که دیدم یکی یکی اقوام و آشنایان دارن میان خونه! اول خیال کردم برای مهمانی هست هرچند تازه از تعطیلات نوروزی فارغ شده بودیم وتبعا صله ارحام را هم بجا آورده بودیم (اونم چندبار چندبار!) اما بازم گفتم بارک الله به قوم و خویش! حقا که اینها از من در معنویات و رفتن به مهمانی و صله رحم و علی الخصوص چتربازی جلوترن!

فقط وقتی دیدم همه فامیل بدون استثناء (از برادر ها و خواهرها بگیر تا داماد ها و پدر و مادر و...) مسابقه صله رحم گذاشتن و جمع همه جمع است! فهمیدم که باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد! بله درست حدس زده بودم آمده بودن باصطلاح مرا از رفتن به منطقه منصرف کنند! جالب اینکه از همه نوع ابزار هم استفاده می کردند همه گزینه هایشان(!) را روی میز چیده بودند!! هم تشویق می کردند و هم تهدید! سیاست چماق و هویج بود دیگر! از تحریم شیر مادر و عاق والدین بگیر تا تشویق های آنچنانی در صورت انصراف! .  ارائه دلایل علمی و عقلی و تحلیل های آنچنانی هم کم نبود سر آخر هم بعد از خواهش و التماس کار به قسم دادن و اینها کشید گریه مادر و خواهر هم شده بود چاشنی ماجرا! خلاصه سرتان را درد ندهم چنان روزی بر من گذشت که مسلمان نشنود کافر نبیند!

ناخواسته یاد حرف های ابوحامد(شهید علیرضا توسلی) افتادم که بدین مضامین می گفت ما در سه جبهه متفاوت می جنگیم اولین جبهه جامعه خودمان هست بعضی افراد تحت تاثیر شایعات و تبلیغات و شبهات می گویند موضوع یک کشور بیگانه چه ارتباطی با ما دارد؟ چرا باید خطر مرگ را بپذیریم و جراحت را بجان بخریم؟ مگر کشور خودمان مورد تهاجم قرار گرفته که برای کمک به آنجا برویم و هزینه بدهیم؟ و... در حالی که جنگ امروز تکفیریها با ما ادامه و امتداد همان جنگ یزید و معاویه با لشکر امیرالمومنین وامام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم است وقتی از این جبهه سربلند بیرون آمدیم تازه بر می خوریم به جبهه دوم که خانواده خودمان است! مخالفتها و دلسوزی های اهل خانه و کاشانه جزو عوامل بازدارنده در جبهه دوم هست محبت پدر و مادر نسبت به فرزند جوانی که می خواهد راهی میدان نبرد شود و یا محبت جوان رزمنده نسبت به همسر و فرزندانش و خلاصه علایقه خانواده در کنار واکنش ها و مخالفتهای شدید و بازدارنده ای که از سوی خانواده ها می شود مانع از ورود به این میدان نبرد است اگر کسی توانست از این دو جبهه سربلند بیرون بیاید و موفق به پشت سر گذاشتن این دو جبهه سخت شد تازه می رسد به جبهه سوم که آسانترین جبهه نبرد است و جبهه سوم که مقابله با کفار و تکفیریهاست برای رزمندگان نسبت به آن دو جبهه در حکم تفریح است!!

نبرد تن به تن با تکفیری ها / روایتی از شهادت مظلومانه مهدی صابری فرمانده خط شکنان

ع -ت

گرفتن " تل قرین " که اهمیت فوق العاده ای در ازبین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های فاطمیون میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد. جنگ بچه ها خاکریز به خاکریز نبود بلکه تن به تن با تکفیری ها گلاویز شده بودند از بس با سلاح ها شلیک کرده بودند که همه از کار افتاده بود

شهید مهدی صابری فرمانده خط شکن فاطمیون

سید یکی از فرماندهان تعریف می کرد و می گفت بچه های خط شکن به فرماندهی شهید مهدی صابری سینه به سینه تکفیری ها زد و خورد می کردند تکفیری ها که پاتک شدیدی رو برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می ریختند و ما هم از بس با دوشکا و سلاحهای سنگین 23 شلیک کرده بودیم که این سلاح ها هم از کار افتاده بود.

نیروهای ویژه خط شکن تحت فرماندهی شهید مهدی صابری

عکس نیروهای ویژه خط شکن که در تصرف تل قرین به فرماندهی مهدی صابری شرکت داشتند

سختی و شدت جنگ توانمان را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاحها دشمن را امیدوار کرده بود تنها اسلحه ای که با آن نفرات دشمن را به درک می فرستادیم کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله هایمان عملا آن را هم از دست داده بودیم اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاحهای مدرن هدیه اسرائیل در این میان شهید مهدی صابری هم فرماندهی می کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می پرداخت و یک جا بند نمی شد.

همه بخاطر تمام شدن مهماتمان در اوج ناامیدی بودیم که ناگهان دیدم شهید فاتح معاون سردار شهید توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایمان آورد! هدیه ای بود از طرف ابوحامد! و در آن شرایط سخت خدا می داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل مهدی و بچه های خط شکن ایجاد کرد! از آنجا که نسبت به تکفیریها در موضع بالاتری قرار داشتیم و آنها هم در چندمتری ما در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا کاملا فهمیده بودن مهماتمان ته کشیده و کارمان تمام است!) معطل نکردیم و شروع کردیم به انداختن نارنجک ها! با هر نارنجکی که پرتاپ می کردیم جمعی از آنها راهی دوزخ می شدند اما مگر تمام می شدن بیش از صد نفر را به هلاکت رسانده بودیم اما مثل مور و ملخ زاییده می شدند و بالا می آمدند آنها اهمیت تپه را می دانستند و نمی خواستند شکست را قبول کنند

شهید مهدی صابری فرمانده خط شکن فاطمیون

 

 در همین حین از جناج دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه ها را داشت که شهید مهدی صابری با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی های تکفیری صف آرایی می کند و قتال نفر به نفر شروع می شود مهدی علی اکبر گونه جنگ شدیدی را آغاز می کند دشمن که سر سختی مهدی را می بیند عقب نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می کند. در صحنه نبرد بودیم که دیدم مهدی با تن مجروح خودش را به ما رساند تا نگاهم به مهدی افتاد دیدم لب هایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب برای آرام شدن جگر تشنه و سوزان مهدی!

گفتم مهدی جان شما دیگر عقب برگرد بچه ها هستند و شما هم زخمی شدید خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته. با حالتی مظلومانه گفت نه برگشتن من در این شرایط سخت عین نامردیه! دیدم زیر بار نمی رود نگاهم را برگردانم که یکدفعه دیدم یکی از بچه ها فریاد کشید مهدی ، مهدی را زدند! تا نگاهم مجددا به مهدی افتاد دیدم مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد! ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که مهدی مهمان مادر شد مهدی در فاطمیه زهرایی شد! جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود با لب تشنه به علی اکبر لیلا پیوست و به آرزوی دیرینش رسید...

جای عزاداری نبود پیشانی مهدی را بوسیدم و کار را ادامه دادیم روی برگشتن و عقب نشینی هم نداشتم و با خودم گفتم ریختن خونم شرف دارد بر برگشتن! در آن شرایط سخت که مهماتمان تمام شده بود به یکی از بچه ها که سر نترسی داشت گفتم بیا اینگونه فکر کنیم که ما به دشمن پاتک زدیم و بجای ایستادن و دفاع کردن به سمت آنها یورش ببریم و حمله کنیم! قبول کرد او از سمت راست و من از چپ به سمت دشمن یورش بردیم در این بین دوشکای دشمن لحظه ای از کار نمی افتاد مقابله سلاح کلاش با گلوله های دوشکا بیشتر به یک شوخی شبیه بود اما به اذن خدا دوشکاچی را به درک فرستادیم و پریدیم پشت دوشکای دشمن! با دوشکای آنها خود تکفیریها را هدف گرفتیم!

بعد از مدتی دیدیم خط آرام گرفت بچه های مخابرات شنود خبر آوردند که تکفیریها پشت بیسیم گفتند باید عقب نشینی کرد چون فاطمیون تل قرین را طلسم کرده اند!! اینگونه بود که تل قرین با پایمردی شهدایی چون مهدی صابری به تصرف کامل درآمد و کمر اسرائیل شکست و خط حائلی که اسرائیل با کمک تکفیریها برای امنیت خود به دور خود عنکبوت وار تنیده بود از هم پاشید و شکست.

دو خاطره زیبا از شهید مهدی صابری فرمانده خط شکنان تیپ فاطمیون

ع - ت

قواعد جنگ مردانه

یکی از بچه ها تعریف می کرد و می گفت با حمله به تکفیری ها و عقب راندن آنان ، یکی از اعضای جبهه کفر را در حالی که جنایتهای مختلفی کرده بود و آثار شکنجه مردم بی گناه توسط آنها در همه جا نمایان بود به اسارت درآوردیم. من که از کشتار فجیع مردم و بریدن سرهای زنان و کودکان به ستوه آمده بودم از کوره در رفتم و یک کتری آب را روی آتش گذاشتم بعد از جوش آمدن کتری ، خطاب به آن جانور وحشی گفتم آلان غیظ و غضب مختار را به تو می چشانم تا بفهمی شکنجه کردن و قتل و عام مردم چه طعمی دارد همینکه کتری را از روی اجاق برداشتم تا به طرف آن ملعون بروم دیدم شهید مهدی صابری مچ دست مرا گرفت و گفت: "چه می کنی؟ می خواهی امام زمان (عج) از دست ما ناراحت بشه" راست هم می گفت آن جانور هر چند جنایت کرده بود اما باز یک "اسیر" محسوب می شد و این اوج معرفت و قلب رئوف و مهربان مهدی را می رساند که هیچ گاه از قواعد جنگ مردانه خارج نمی شد و همیشه خود را از نگاه امام عصر (عجل الله تعالی) بیرون نمی دید.

شهید مهدی صابری فرمانده خط شکن فاطمیون

 

انتظار حوریان بهشتی

یکی از دوستان نزدیک آقا مهدی می گفت با خانمم صحبت کردم و از ایشان خواستم چند نفر دختر خوب و مذهبی را معرفی کند تا آنها را برای مهدی معرفی کنم تا از میانشان یکی را برای همسری برگزیند بعد از مدتی خانمم گفت ماموریت انجام شد! چند دختر خانم فهمیده و نجیب و زیبا رو را پیدا کرده ام تا دوستتان هرکدامشان را پسند کرد مقدمات مراسم خواستگاری محیا شود. خوشحال آمدم پیش مهدی صابری و گفتم: داداش جون برات یک خواب خوش دیدم! چند نفر دختر خانم هستند که باید یک نگاهی به بَر و رویشان بیندازی تا یکی را برایت گلچین کنیم! مهدی در حالی که لبخند می زد گفت:

" جوابم منفیه" اصرار کردم و گفتم شما ببین حالا نپسندیدی عیبی نداره چیزی رو از دست ندادی مهدی که اصرار من رو دید گفت: " نمی شه چون حوریان بهشتی در آسمان برای رسیدن به من دارن لحظه شماری می کنند!"

تعجب کردم و منظورش رو نفهمیدم... چند هفته ای نگذشت که خبر آوردند: مهدی به آسمان پر کشید!

آگهی ازدواج!

 ع-ت

اسمش "شعیب" هست متولد سال 67 ، زیبا رو و با قامتی متوسطه از مجاهدان تیپ فاطمیون و در قسمت اطلاعات و عملیات فعالیت داره کارش رو خوب و تمیز انجام می ده ، نفوذ در دل تکفیریها برای شناسایی قبل از عملیات! بچه با دل و جراتیه و کمتر کسی می تونه ریسک چنین کار خطرناکی رو قبول کنه اگه گیر تکفیریها بیفته کارش تمومه! اونم نه به آسونی، با شکنجه های قرون وسطایی کارش رو تموم می کنن! شاید زنده زنده تو آتیش سوزونده بشه یا پوست تن و سرش رو آروم آروم ازبدنش جدا کنن!

چندین مرتبه تا مرز شهادت پیش رفته و برگشته! نمونش همین کلاهیه که عکسش رو تو وبلاگ می بینید اگه خوب دقت کنید دو تا سوراخ روی کلاهش هست. خوب حدس بزنید چرا؟ هیچ! جای گلوله تک تیرانداز دشمنه!! یادگاری درگیریهای تن به تن شهرک ملیحه سوریه هست. دشمن از طبقه بالای ساختمان سر شعیب رو نشونه می گیره اما باذن خدا گلوله به کلاهش اصابت می کنه سوراخ بالا جای ورود گلوله هست و سوراخ پایین جای خروج گلوله!! البته کمی از پوست جلوی سرش هم خراش برداشته که زیر موهاش پنهانه! بهش گفتم شعیب عجب شانس خرکی داشتی ها!! گفت نه توفیق شهادت نداشتیم!

شعیب علاوه بر اینها صدای خوب و قشنگی داره و بسیاری از بچه ها قبل از شهادتشون از صدای دلنواز نوحه و سینه زنیش استفاده کردن. صوت اذانش هم خیلی دلنشینه من که با صدای صوت اذانش تو منطقه اشک دور چشمانم حلقه زده...

اینا رو گفتم که بگم شعیب دنبال ازدواجه!گفته باشم ها هر کسی هم لیاقت پیدا نمی کنه که همسر این مجاهد فی سبیل الله بشه! فرشته ها با فرشته می پرن!

دوستان اگه کسی رو سراغ دارید معرفی کنید منم عکس کاملش رو براتون می فرستم...

در ضمن شعیب مجرد هست و قصد تعدد هم نداره!!